فهرست مطالب
test
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خدایا محرمه و روزهای عزاداریه امام حسین علیه السلامه مریض هایی داریم که چشم انتظار این محرم و عاشورا موندن چون دست رد به سینشون خورد ، جوابشون کردند امیدشون همین عاشورا و واسطه کردن امام حسین به درگاه تووه خدایا دستشونو بگیر ، دیگه راهی بجز تو ندارند ؛ خودت به آبروی امام حسین و حضرت ابوالفضل شفاشون بده ان شا الله همیشه سلامت باشید رزق و روزیتون حلال ، دلاتون شاد و لباتون خندون جیره ی شادی و خنده هاتون هر روز هر روز بیشتر بشه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ برو بچ یه بنده خدایی به اسم مصطفی تومور بدخیم مغزی داره چهل و پنج سالشه و چهارتا بچه کوچیک داره دکترا جوابش کردند ؛ گفتن فوقش چهار ماه دیگه زنده بمونه خدا امید هیچ کسو نا امید نکنه براش دعا کنید ؛ ان شا الله به حق حضرت رقیه ، خدا به بچه هاش رحم کنه و شفاش بده ما دفه قبل از دعاهاتون معجزه دیدیما فکر نکنید تاثیر نداره ؛ یا خدا حرفتونو نمیشنوه یا دعاهاتون خریدار نداره ، یا آمینتون بی جواب میمونه خدایی که من میشناسم ، خداییه که شاید منتظره دعای تو باشه تا معجزه کنه التماس دعا برای ظهور امام زمان و شفای مریضا
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺨﻮﻧﯿﺪ ﺑﺒﯿﻨﻢ چشم کی خشک ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ..؟ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﻮﮐﺮﺍ ﻭ ﺫﺍﮐﺮﺍﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﮐﺮﺑﻼ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺻﺤﻦ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﺒﺎﺱ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﺪﺍﺡ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﺿﻪ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪ، ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﯾﻘﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺪﺍﺡ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﺸﯿﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮔﻔﺖ: ﻋﺒﺎﺱ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ ... ﻋﺒﺎﺱ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﺪﺍﺡ ﺁﺭﻭﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ :ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﮔﻔﺖ :ﻣﻦ ﺑﻌﺪ 25 ﺳﺎﻝ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﺪﻡ، ﺍﻻﻥ ﮐﻪ 19 ﺳﺎﻟﺸﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﮐﻤﺎ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ: ﺩﺭﻣﻮﻥ ﺩﺭﺩﺵ ﻋﺒﺎﺳﻪ ﺍﺯ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﮐﺮﺑﻼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻥ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﭽﺖ ﻣﺮﺩﻩ ... ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﻋﺒﺎﺱ ﺣﺎﺟﺖ ﻣﯿﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻣﺠﻠﺲ ﺑﻬﻢ ﺭﯾﺨﺖ ... ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺗﻮ ﺻﺤﻦ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﺒﺎﺱ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﻩ ﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺍﻻﻥ ﻣﺪﺍﺡ ﻭ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ... ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺟﻠﻮ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺎﯾﻪ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﺡ ﺭﻭﺵ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﻐﻞ ﺿﺮﯾﺢ ﺑﺨﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺑﺎﺷﻦ ... ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﻡ ... " ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ " ﻣﯿﮕﻪ: ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﺪﺍﺡ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺟﯽ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ... ﮔﻔﺖ: ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﭼﻮﻥ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻥ ﺯﻧﺎ ﺗﻮ ﻏﺴﺎﻟﺨﻮﻧﻪ ﺑﺮﻥ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ 1 ﺑﺎﺭ ﺑﭽﻤﻮ ﺗﻮ ﺳﺮﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ ... ﻣﯿﮕﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﮐﺸﻮ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺭﻭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺑﺨﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﺁﻭﺭﺩﻧﺶ ﺑﻬﺶ ﺷﻮﮎ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪ .. ﭘﺴﺮﻣﻮﻥ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺗﻮ ﻗﯿﺪ ﻭ ﺑﻨﺪ ﻣﺬﻫﺐ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎ ﻧﺸﺴﺖ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺑﺎﺕ ﮐﺮﺑﻼﺳﺖ ... ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ ﺑﮕﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮐﻤﺎ ﺑﻮﺩﻡ 1 ﺍﻗﺎﯼ ﻗﺪ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮔﻔﺖ ... ﭘﺴﺮﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ... ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﻮﻥ ﺑﮕﻮ ... ﺁﺑﺮﻭﯼ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ... ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﻣﻨﻮ ﺑﺮﺩﯼ ... ﺑﺮﻭ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻮ ﻋﺒﺎﺱ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻤﯿﮕﻪ ...
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
تست برای پیام طولانی چند خطی خط دوم خط سوم